عدالت خواهى
مطالعه تاریخ زندگى پیامبر (ص) بیانگر این است که آن حضرت (ص) در روزگارى که در مدینه قدرت بزرگى پدید آورد، تمام سعى و تلاشش برقرارى عدالت و احیاى ارزشهاى الهى و انسانى بود. ایشان در یک منشور جهانى، عدالت خواهى و تساوى حقوق انسانها را در جوامع اعلام کردهو ملاک احترام به حقوق بشر رامعین نمود.
آن منادى راستین عدالت و آزادى هنگامى که مشاهده کرد یکى از اصحاب عرب وى «سلمان فارسى» را به خاطر غیر عرب بودن تحقیر مىکند، در کلمات حکیمانه و معروفى مىفرمود: «انّالناس من عهد آدم الى یومنا هذا مثل اسنان المشط لافضل للعربى على العجمى و لا للاحمر على الاسودالا بالتقوى؛(1) همه مردم از زمان حضرت آدم(ع) تا به امروز همانند دانههاى شانه مساوى و برابر هستند. عرب بر عجم و سرخ برترى ندارد مگر با تقوى».
آن حضرت در اجراى قانون عادلانه الهى اهتمام خاصّى داشت و اگر کسى از ایشان تقاضاى غیر قانونى مىکرد، شدیداً ناراحت مىشد.
بعد از جنگ احزاب در مورد تقسیم غنایم بعضى از همسران پیامبر(ص) تقاضاى غیر معمول کردند، لذا آنبزرگوار ناراحت شد و حدود یک ماه از آنان فاصله گرفت. خداوند متعال نیزبه این مناسبت آیاتى را بر آن حضرت نازل کرد وفرمود: «یا ایهّاالنبى قل لازواجک ان کنتن تردن الحیوة الدنیا و زینتها فتعالین امتعکن و اسرحکن سراحا جمیلا؛(2) اى پیامبر به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنیا و زرق و برق آن را مىخواهید، بیایید با هدیهاى شمارا بهرهمند سازم و شما را به طرز نیکویى رها سازم». و به این ترتیب پیامبر اکرم (ص) حتى به نزیکترین افراد خانوادهاش اجازه نداد از قانون الهى تخطّى کرده و عدالت اجتماعى را در حکومت اسلامى آن حضرت خدشه دار سازند.
قاطعیّت و شهامت
در سیره حکومتى رسول گرامى اسلام قاطعیّت و شهامت در مورد اجراى قانون و حدود الهى به بهترین وجه انعکاس یافته است. در فتح مکه زنى از قبیله «بنى مخزوم» مرتکب سرقت شد و از نظر قضایى جرمش محرز گردید . خویشاوندان آن زن که هنوز رسوبات نظام طبقاتى دوران جاهلیت در مغزشان ماند ه بود، اجراى مجازات (حد سرقت) را نسبت به آن زن، ننگ خانواده اشرافى خود مىدانستند؛به همین دلیل براى متوقف ساختن اجراى حد سرقت به تلاش افتادند و به همین منظور «اسامة بن زید» را- که مانند پدرش نزد پیامبر (ص) محبوبیت داشت - وادار به شفاعت نمودند. اما همین که اسامه زبان به شفاعت گشود، آن حضرت (ص) خشمگین شد و فرمود: چه جاى شفاعت است ؟مگر مىتوان حدود و قانون را بلااجراگذاشت و فوراً دستور مجازات صادر نمود.اسامه متوجه لغزش خود شد و عذرخواهى نمود. پیامبر (ص) براى این که فکر تبعیض در اجراى قانون را از ذهن مردم بیرون نماید، عصر همان روز به ایراد خطبهاى پرداخت و به مسأله اجراى قانون الهى اشاره نمود وفرمود: «اقوام و ملل پیشین دچار سقوط وانقراض شدند؛ زیرا در اجراى قانون تبعیض روا مىداشتند. هرگاه یکى از طبقات بالا مرتکب جرم مىشد، او را از مجازات معاف مىکردند و اگر کسى از زیر دستان به جرم مشابه آن مبادرت مىورزید، او را مجازات مىکردند. قسم به خدایى که جانم در دست اوست در اجراى قانون در باره هیچ کس کوتاهى و سستى نمىکنم. اگر چه مجرم از نزدیکان من باشد»(3) چنان که ملاحظه مىشود رسول گرامى(ص) در اجراى قوانین هیچ گونه تبعیضى روا نمىداشتند؛ شفاعت احدى را نمىپذیرفت و تحت تأثیر نظرات دیگران قرار نمىگرفت. آن حضرت به شدّت مسلمانان را از تعطیل شدن حدود الهى نهى مىکرد و مىفرمود: «انّما هلک بنو اسرائیل لانّهم کانوا یقیمون الحدود على الوضیع دون الشریف؛(4)بنى اسرائیل نابود شدند از آن جهت که حدود الهى را براى زیر دستان اجرا مىکردند نه براى اشراف!»
وفاق اجتماعى
با آغاز دولت رسول خدا(ص) در مدینه، وفاق اجتماعى به عنوان یک ساز وکار مهم از سوى پیامبر(ص) مطرح گردید.
با درنگ در حیات سیاسى آن حضرت پس از تشکیل حکومت اسلامى و هم پاى سامان دهى به ساختار دولت، نمونههاى فراوانى از وفاق اجتماعى را مىتوان یافت که در جهت یک دلى و سازگارى مسلمانان شکل گرفت ؛ همچون ساختن مسجد، پیمان عمومى میان مسلمانان، یهودیان و مشرکان یثرب، هم دلى با قبایل عرب و قرار داد برادرى.
وفاق اجتماعى در دولت کریمه پیامبر اعظم (ص) بر چند اصل راهبردى و بدون تغییر استوار بود که عبارت است از:
1- ایمان به خداى یکتا و اعتقاد به آموزههاى دینى و قوّت بخشیدن به گرایش توحیدى که پیامبر(ص) آن را مهمترین رکن وفاق و اتحاد مىدانست.(5)
2- پیامبر(ص) بهترین و استوارترین راستى را تنها در گروه مؤمنان مىدانست و با چنین دیدگاهى وفاق را در محدوده آنان تلقى مىنمود. این اصل در سال نهم هجرى و در اوج اقتدار دولت اسلامى و با الهام از آیه: «انّما المؤمنون اخوةٌ...»(6) نهادینه گردید؛ آیهاى که تمامى مؤمنان را بایکدیگر برادر مىداند.
3- سازگارى با غیر مسلمانان به عنوان یک تاکتیک و در جهت پیش برد منافع اسلام وجود داشته است و چنین وفاقى عارى از امتیاز دهى یک سویه بوده و برترى اسلام و مسلمانان در آن لحاظ شده است.(7)
شایستگى معنوى
معیار مورد نظر پیامبر(ص) در انتخاب مدیران و مسؤولان، تقوا، سابقه خوب و پاى بندى به ارزشهاى دینى و سایر ملاکهاى شایسته بود.آن چه براى آن بزرگوار در انتخاب مدیران اهمیت نداشت، ملاک خویشاوندى و قوم گرایى بود؛ چنان که اصحاب خاص آن حضرت یعنى ؛ سلمان فارسى، بلال حبشى، ابوذر غفارى و عمّار عربى هر یک از یک منطقه و نژاد بودند و وقتى آیه زکات(توبه - آیه 160)نازل شد چون سهمى براى کسانى که زکات جمع آورى مىکردند، داده شد، عدهاى از بنى هاشم نزد پیامبر(ص) آمدند و از ایشان تقاضا کردند که به سبب خویشاوندى جمع آورى زکات را به آنان واگذار نماید. رسول خدا(ص) به آنان فرمود: صدقه و زکات بر من و بنى هاشم حرام است، یعنى نه تنها به سراغ زکات نیایید، بلکه انتظار آن را هم نداشته باشیدکه از کارمندان جمع آورى آن شوید. سپس فرمود: آیا گمان مىکنید من دیگران را برشما ترجیح مىدهم؟ خیر بلکه من خوبى و صلاح شما را مىخواهم.(8)
خدمت رسانى
یکى از برنامههاى زندگى رسول خدا(ص) رسیدگى به کارها و گرفتارىهاى مسلمانان بود. آن حضرت در بر آوردن حاجات مردم کوشش بسیار داشت و در این مورد اهل فضل و تقوا را بر دیگران ترجیح مىداد و نیازهاى آنان را برآورده مىساخت .
روزى بایکى از یاران خود درصحراى مدینه قدم مىزد که پیرزنى رابر سر چاهى مشاهده کرد؛ او مىخواست از چاه آب بکشد و به خیمهاش ببرد، امّادر کار خود ناتوان بود. پیامبر (ص) نزدیک رفت و فرمود: اى مادر آیا مىخواهى برایت از چاه آب بکشم ؟آن بانوى سالخورده از پیشنهاد رسول خدا (ص) خوشحال شد.
حضرت رسول (ص) بر سر چاه آمد و مشک را پر از آب کرد و تا خیمه آن پیرزن حمل نمود. شخصى که همراه پیامبر (ص) بود، هر چه اصرار کرد که مشک را از پیامبر(ص) بگیرد، آن حضرت قبول نکرد و فرمود: من به تحمّل مشقت و زحمات امت خود سزاوارترم!
بعد از این که پیامبر (ص) خداحافظى کرد و به راه افتاد، پیرزن به فرزندانش گفت، مشک را از بیرون خیمه به داخل بیاورید
آنها با تعجب پرسیدند: اى مادر! این مشک سنگین را چگونه به خیمه آوردى؟ او پاسخ داد: جوانمردى زیبا روى و خوش سخن با کمال مهربانى آن را به این جا آورد.
آنها وقتى پیامبر را شناختند، به دنبالش دویدند و به دست وپاى آن حضرت افتادند و عذرخواهى نمودند. پیامبر (ص) آنان را دعا کرد و با لطف ومهربانى خویش نوازش داد.(9)
آرى! روش زندگى پیامبر اکرم (ص) گرهگشایى و نیکى و احسان بود، سیره حکومتى آن حضرت نشان مىدهد که ایشان پیروان خود را به کارگشایى و برآوردن حاجات برادر مؤمن تشویق و ترغیب مىکرد.
آن حضرت مىفرماید: «من قضى لاخیه المؤمن حاجة کان کمن عبدالله دهرا؛(10) هر کس یک حاجت برادر خود را برآورد، چنان است که در همه روزگار خدا را عبادت کرده است».
تفقد واحوالپرسى
بزرگوارى و عنایت نبى اکرم (ص) به افراد را نباید فقط به خدمت رسانى جهت پیش برد امور جامعه دانست، بلکه تمام اقشار جامعه به نوعى از لطف و بزرگوارى آن حضرت برخوردار بودند و دراین میان تکریم آن رهبر بزرگوار نسبت به اصحاب از همه چشم گیرتر است. سیره کریمانه ایشان با اصحاب باعث ایجاد ارتباط عاشقانه و وحدت فکرى و اجتماعى مىشد که همه، خود را وابسته به این کانون عشق و ایثار و کرامت مىدیدند.و هیچگاه پیامبررااز خود جدا نمىدانستند.
«انس بن مالک» نقل مىکند: هرگاه پیامبر(ص) یکى از اصحاب را سه روز نمىدید، در باره او سؤال مىکرد ؛ اگر آن فرد در شهر نبود برایش دعا مىکرد؛ اگر حضور داشت به دیدن او مىرفت و اگر مریض بود از او عیادت مىنمود.(11)
احترام به نظرات دیگران
در مسایل مربوط به جامعه با این که پیامبر (ص) هوش سرشارش در تشخیص امور بر همگان برترى داشت، امّا هرگز با تحکّم و استبداد رأى به افکار مردم بى اعتنایى نمىکرد.
نظر مشورتى دیگران را مورد توجه قرار مىداد و دستور قرآن مجید را در عمل اجرا مىکرد و از مسلمانان مىخواست که این سنت را نصب العین قرار دهند.
یکى از نمونههاى مشورت آن حضرت با اصحاب در جنگ «بدر» است. مسلمانان به قصد مصادره کردن اموال کاروان تجارى قریش که از شام برمىگشت از مدینه بیرون آمدند،امّادر حال حرکت به سمت بدر خبر رسید که سپاه قریش عازم آن منطقه است. با این خبر اوضاع به کلى دگرگون شد و مسلمانان که خود را براى حمله به کاروان قریش آماده کرده بودند، در مقابل یک لشکر مسلح که در تعداد افراد سه برابر بودند، رو به رو شدند.
رسول خدا (ص) از همراهان پرسید که آیا حاضرند در این شرایط در برابر قریش بایستند یا نه ؟
«ابوبکر» و «عمر» هر کدام برخاستند و سخنانى گفتند که بوى تهدید و ترس مىداد، ولى پیامبر(ص) به حرف آنها اعتنایى نکرد.
سپس «مقداد بن عمرو» سخنانى در اطاعت از حضرت بیان کرد، امّا باز پیامبر(ص) از مردم مشورت خواست، مخاطب آن بزرگوار در اصل «انصار» بودند، زیرا آنها در بیرون مدینه نسبت به پیامبر(ص) تعهدى نداشتند. درنهایت با اعلام حمایت انصار، رسول اکرم (ص) دستور حرکت صادر نمود و پرچم جنگ برافراشته شد.(12)
دیگر مشورت رسول خدا(ص) با اصحاب در جنگ «احد» بود. وقتى خبر لشکرکشى قریش درمدینه به پیامبر(ص) و مسلمانان رسید، آن حضرت با مسلمانان مشورت کرد. عدهاى که تعدادشان اندک بود و درمیان آنها «عبدالله بن ابى» حضور داشت، معتقد بودند در مدینه بمانند و از شهر دفاع کنند، اما عدهاى از جوانان و کسانى که در بدر نبودند وبرخى بزرگ سالان مانند حضرت «حمزه» و «سعد بن عباده» اصرار داشتند که در بیرون مدینه با دشمن روبرو گردند تا مبادا متهم به ترس شوند.
پیامبر (ص)نظر اکثریت را قبول کرد و زره جنگ پوشید. در این هنگام، صحابه - که احساس کردند با خواست رسول خدا(ص) مخالفت کردهاند - پشیمان شدند و نزد حضرت رفتند و اظهار ندامت کردند، ولى پیامبر (ص) فرمود: اکنون که زره به تن کردهایم، سزاوار نیست آن را بیرون بیاوریم.(13)
پس از اتمام جنگ و شکست مسلمانان شبههاى مطرح شد که در این موضوع جاى مشورت نبوده است، لذا آیه «... وشاورهم فى الامر...»(14) نازل شد تااین شبهه را بر طرف کند؛ زیرا در هر صورت فایده مشورت بالا بردن شخصیت و تکریم آنهاست .
مهر و عطوفت
راز پیروزى رسول خدا (ص) در مدیریت حکومتى، مهرورزى و عشق به مردم بود.اگر این شیوه کارآمد در مدیریت رسول خدا نبود، هرگز توفیق رفع مشکلات و موانع طاقت فرسا را پیدا نمىکرد.به همین جهت خداوند فرمود: «فبما رحمةٍ من اللّه لنت لهم و لو کنت فظّاً غلیظ القلب لا نفضّوا من حولک... ؛(15)به موجب رحمتى که خداوند به تو عنایت کرده بود، براى آنان نرم شدى که اگر تندخو و سخت دل بودى، همه از اطراف تو پراکنده مىشدند...» در سال هشتم هجرى که پیامبر گرامى اسلام (ص) با اقتدار و پیروزى کامل به شهر مکه وارد شد و آن را از دست کفّارو مشرکان خارج نمود، طرفداران جبهه باطل به ویژه کسانى که در مدت بیست سال گذشته، بدترین ستمها و جسارتها و دشمنىها را در حق آن حضرت و یارانش کرده بودند، در هالهاى از رعب و وحشت گرفتار شدند و بعد از فتح مکه منتظر انتقام و عکس العمل متقابل پیامبر(ص) بودند. این نگرانى و اضطراب هنگامى به اوج خود رسید که اهل مکه از سعدبن عباده (پرچم دار پیامبر) شنیدند که فریاد مىزد: امروز روز جنگ و خونریزى و اسارت است.(16)
هنگامى که این شعار به گوش رسول خدا(ص) رسید، آن حضرت ناراحت شد و دستور داد پرچم اسلام را از او گرفته و به دست حضرت على (ع) بسپارند، سپس با سخنان آرام بخش و ملاطفتآمیز خود، دشمنان دیرینه خویش را آرامش داد.آن حضرت فرمود: شما در مورد من چگونه مىاندیشید؟ مشرکان گفتند: ما جز نیکى و محبّت از تو انتظارى نداریم!ما تو را برادرى بزرگوار و فرزند برادر بزرگوار خود مىدانیم .رسول خدا (ص) فرمود: من آنچه را برادرم یوسف (ع) در مورد برادران ستمگر خود انجام داد، همان مىکنم و همانند او مىگویم: «... لا تثریب علیکم الیوم...؛(17) امروز ملامت و سرزنشى بر شما نیست...»
هنگامى که آن رهبر مهربان، مردم هراسناک و نگران را آرام نمود، اضافه کرد که امروز روز نبرد و انتقام نیست، بلکه روز رحمت و محبت است و من از تمام جنایات و گناهان شما گذشتم .آن گاه جمله معروفش را فرمود: «اذهبوا فانتم الطّلقاءُ ؛(18) به دنبال زندگیتان بروید که همه شما آزاد هستید».
تمامى آنان گویا دوباره متولد شدند ؛ بنابراین نفس راحتى کشیدند وبه غیر از افراد معدودى، همگى محبت و عشق رسول خدا در اعماق وجودشان نفوذ کرد و مسلمان شدند.
مدارا با مخالفان
عصر نبوى، عصر تأسیس نظام اسلامى و تکوین اعتقادات اسلامى در میان مردم بود. به همین دلیل رفتارهاى پیامبر (ص) بیشتر با مدارا همراه بود تا مردم بتوانند اصل دین را در جامعه بپذیرند.
به همین جهت مخالفتها، استهزاها و تمسخرها با گذشت نبى مکرم (ص) همراه بود.
بیشترین تحمل و مداراى پیامبر(ص) با منافقان مدینه بود؛ زیرا برخورد شدید با آنها خطرى جدّى علیه حکومت اسلامى به شمار مىآمد. عبد بن ابى رئیس منافقان مدینه بود که به رغم اقدامات و خیانت هایش در مراحل گوناگون، پیامبر(ص) علیه او اقدامى نکرد. او در مدینه از جایگاهى بر خوردار بود و پیامبر(ص) بااو مدارا مىکرد. پس از غزوه «بنى مصطلق» او گفت: اگر به مدینه برگردیم، پیامبر را از آن جا بیرون مىکنیم!
این خبر به آن حضرت رسید و اصحاب خواستار بر خورد شدید با او شدند تا جایى که مسأله قتل او شایع گردید ؛ بنابراین پسرش از پیامبر (ص) خواست: اگر چنین است، او خود عامل این حکم باشد تا مبادا او بخواهد قاتل پدرش را بکشد و دستش به خون مسلمانى آغشته گردد، امّا رسول خدا(ص) در پاسخ او فرمود: چنین حکمى مطرح نیست.(19)
زهد و ساده زیستى
زهد و ساده زیستى از کردارهاى ستودهاى است که موجب بسیارى از کمالات روحى در وجود انسان مىباشد.
از بارزترین صفات نبى مکرّم اسلام (ص) که ایشان را در امر تشکیل حکومت موفق ساخت، زهد و ساده زیستى بود.
حضرت على (ع) در تشریح سیره نبوى به این ویژگى آن حضرت مىپردازد و مىفرماید: «رسول گرامى اسلام همواره بر روى زمین غذا مىخوردو همانند بندگان مىنشست و بادست خود کفشش را وصله مىزد و لباس خود را مىدوخت و بر الاغ برهنه سوار مىشد و شخص دیگرى را نیز به همراه خود سوار مىکرد. روزى متوجه شد که پردهاى بر خانهاش آویخته شده که نقش ونگاروتصویر داشت. به یکى از همراهانش فرمود:این پرده را از برابر چشمانم دورکن که هرگاه نگاهم به آن مىافتد، به یاد دنیا و زینتهاى آن مىافتم». (20)
«زید بن حارث» روایت کرده است که در یکى از روزها رسول خدا(ص) روى حصیر خوابیده بود و نشانههاى زبرى حصیر بر بدن مبارکش اثر گذاشته بود. عایشه از روى دلسوزى به آن حضرت عرضه داشت: یارسول الله!پادشاهان ایران وروم از همه گونه نعمت دنیوى برخوردار هستند، ولى شما که رسول خدا وپیامبر الهى هستید، از همه چیز تهى دست مىباشید تاآن جا که روى حصیر استراحت مىکنید و لباس ارزان قیمت مىپوشید!حضرت فرمود: عایشه! چه خیال مىکنى! هرگاه من بخواهم، کوهها طلا مىشوند و با من به حرکت در مىآیند .
روزى جبرئیل(ع) بر من نازل شد و کلید خزینه و گنجینههاى جهان را در اختیار من گذاشت، اما من نپذیرفتم. سپس حضرت رسول(ص) براى این که این حقیقت را آشکارا به عایشه نشان دهد، به او فرمود: اى عایشه! حصیر را بلند کن. او نیز دستور آن حضرت را اجرا کرد و مقدار زیادى طلا را مشاهده نمود. سپس به عایشه فرمود: نگاه کن و طلاها را از نزدیک ببین! اما بدان که دنیا و تمام زیبایىهاى فریبنده و ظاهرى آن از نظر خداوند متعال ارزش بال یک پشّه را ندارد.(21)
البته بهره گرفتن از دنیابراى آخرت امرى مذموم نیست، بلکه علاقه به دنیا و دوست داشتن آن در مقابل آخرت و ارزشهاى معنوى ناپسند است .
فرجام سخن
پیامبر (ص) با هجرت به مدینه حکومت و دولت اسلامى را تشکیل داد و وجود خود را وقف اصلاح جامعه مسلمانان نمود، اما متأسفانه عمر این حکومت کوتاه بود و با ارتحال جانگداز آن رسول گرامى، مردم به عقب برگشتند؛ افراد نالایقى روى کار آمدند و جامعه مسلمین را به هر سویى که مىخواستند، کشاندند؛ دلها از یاد خدا غافل و احادیث نبوى دستخوش کتمان و تحریف قرار گرفت.
در چنین وضعیّتى جامعه از نور هدایت منقطع گردید و معنویت افول کرد و سرانجام آن باعث شد که حضرت على (ع) خانهنشین شده؛ امام مجتبى (ع) مسموم و سر منّور امام حسین(ع) در گودال غربت با تیغ کین ازبدن جدا شد.