یکشنبه 87 آبان 26 , ساعت 5:53 عصر
شبی در خواب دیدم با خدای خود به گفتگو نشستهام.
پرسید: پس تو میخواهی با من گفتگو کنی؟
پاسخ دادم: اگر وقتی برای این کار داشته باشید.
و لبخندی زد: وقت من لایزال است
اکنون بگو چه سؤالی از من داری؟
پرسیدم: کدام فعل نوع بشر، بیشتر تو را متعجب میکند؟
و پاسخ داد:
اینکه از کودکی خود میگریزند و دوست دارند بزرگ شوند
و هنگامی که بزرگ شدند، دوست دارند بار دیگر کودک باشند.
اینکه سلامتشان را از دست میدهند تا به پول برسند…
و آنگاه، پول خود را خرج میکنند تا سلامتیشان را بار دیگر به دست آورند.
اینکه با تفکر زیاد در مورد آینده، فراموش میکنند که به حال فکر کنند
گویی، آنها نه در حال زندگی میکنند و نه در آینده.
اینکه به گونهای زندگی میکنند که گویا هیچگاه نخواهند مرد
و آنگونه
میمیرند که گویا هیچ وقت زنده نبودهاند.
پرسید: پس تو میخواهی با من گفتگو کنی؟
پاسخ دادم: اگر وقتی برای این کار داشته باشید.
و لبخندی زد: وقت من لایزال است
اکنون بگو چه سؤالی از من داری؟
پرسیدم: کدام فعل نوع بشر، بیشتر تو را متعجب میکند؟
و پاسخ داد:
اینکه از کودکی خود میگریزند و دوست دارند بزرگ شوند
و هنگامی که بزرگ شدند، دوست دارند بار دیگر کودک باشند.
اینکه سلامتشان را از دست میدهند تا به پول برسند…
و آنگاه، پول خود را خرج میکنند تا سلامتیشان را بار دیگر به دست آورند.
اینکه با تفکر زیاد در مورد آینده، فراموش میکنند که به حال فکر کنند
گویی، آنها نه در حال زندگی میکنند و نه در آینده.
اینکه به گونهای زندگی میکنند که گویا هیچگاه نخواهند مرد
و آنگونه
میمیرند که گویا هیچ وقت زنده نبودهاند.
نوشته شده توسط آیین2 | نظرات دیگران [ نظر]