روز سوم شعبان سال 78 که سالروز ولادت آقا ابا عبد الله است، دوستان به میمنت شب چهارم شعبان که سالروز میلاد آقا قمر بنی هاشم است، کیک پخته بودند و خودشان را آماده کرده بودند جشن ولادت آقا را برگزار کنند. من در خلوت، خطاب به حضرت قمر بنی هاشم گفتم:«آقا! من که روسیاهم، این بچه ها تلاش میکنند، ببینید! چگونه به عشق شما توی این بیابان برای شما کیک پخته اند، ما مدتی است هیچ پیکر شهیدی را پیدا نکرده ایم، فردا هم که روز ولادت شما بزرگوار است، این مقر هم که به نام خود شما است. آقا! شما خودتان عنایتی کنید؛ عیدی به این بچه ها بدهید» ما از فردای آن روز،یعنی از چهارم شعبان تا نیمه شعبان، در واقع طی یازده روز پیکر پاک یازده شهید را پیدا کردیم. سردار باقر زاده
استجابت دعا
غواص شهید
زمانی، بچه ها در شلمچه پیکر یکی از شهدا را که از نیروهای غواص بود، کشف کردند، اما متأسفانه تا نزدیکی غروب آفتاب هر چه گشتند، پلاک آن شهید بزرگوار را پیدا نشد، پس پیکر شهید را همان جا می گذاریم، صبح دوباره برمی گردیم. صبح، یکی از برادرهایی که با ما کار می کرد، از خواب شب گذشته اش تعریف کرد و گفت:«دیشب خواب دیدم که یک غواص بالای خاکریزآمد و به من گفت، دلاور این جا چه می کنی؟ من گفتم دنبال پلاک شهیدی می گردیم، ولی پیدا نمی کنیم او گفت:همانجا را مقداری عمیق تر بکنید، پلاکش را هم پیدا می کنید» صبح که بچه ها پای کار برگشتند، همان جا را عمیق تر کندند و اتفاقاً پلاک شهید را هم پیدا کردند. بسیجی گمنام
فیض زیارت
حکایت اذان شهید
74 بود که بازدلمان هوای خوزستان کرد ودر خدمت بچه های «تفحص» راهی طلائیه شدیم .علیرغم آبگرفتگی منطقه ،بچه ها با دلهایی مالامال از امید یک نفس به دنبال پیکرهای مطهر شهدا بودند وبالطف وعنایت خداوند ، هرروز تعدادی پیکر شهید را کشف و تخلیه می کردیم . یک روز تا ظهر هرچه گشتیم پیکر شهیدی را پیدا نکردیم... دل بچه ها شکسته بود. هرکس خلوتی برای خود دست وپا کرده بود،صدایی جز صدای آب ونسیمی که بر گونه های زمین می وزید به گوش نمی آمد، درهمین حین یکی ازبرادران رو به ما کرد و گفت:«صدای اذان می شنوم !»ما ضمن تعجب ، حرف آن برادر را زیاد جدی نگرفتیم تا اینکه دوباره گفت: «صدای اذان می شنوم ،به خدا احساس می کنم کسی ما را صدا می زند....»باور این حرف برای ما دشوار بود، بچه ها می خواستند باز هم با بی اعتنایی بگذرند، ان برادر مخلص این بار خطاب به ما گفت:«بیایید همین جایی که ایشان ایستاده بود را با بیل زیر و رو کنیم!» ما هم درست همان جایی که ایشان ایستاده بود را با بیل کندیم. حدود نیم متر خاک را برداشتیم، با کمال تعجب پیکر شهیدی را یافتیم که هنوز کارت شناسایی او کاملاً خوانا بود و پلاکش در لابه لای استخوانهای تکیده اش به چشم می خورد. قدر آن لحظات و توکل و اخلاص را فقط بچه های تفحص می فهمند...! برادر ستائی
گفتم:اگر شهدا بخواهند ما را صدا می زنند...خب می توانیم برویم روی تپه های 143 کار کنیم، توکل به خدا...!
بالاخره با همفکری یکدیگر، دستگاه بیل مکانیکی را به محل مورد نظر انتقال دادیم. بچه ها در هر نقطه که به نظر مشکوک می رسید با ذکر صلوات شروع به بیل زدن میکردند... در حین کار به جایی رسیدیم که به نظر می رسید قبلاً یک سنگر اجتماعی عراقی بوده. در حاشیه این سنگر، تعدادی کلاه و وسایل انفرادی به چشم می خورد. احتمال می رفت در همین محل تعدادی شهید مدفون باشند. بیل اول و دوم به زمین زده شده بود که بیل سوم به یک جسم سفت و سنگین برخورد کرد. دقت کردیم، دیدیم روی زمین بتون ریخته شده. کنجکاوانه و با کمک بچه ها، بتونها را از زمین کنده و بلند کردیم. صحنه بسیار دردناکی بود! پیکرهای مطهر شهدا در حالی که دست و پاهایشان با سیم تلفن به هم بسته شده بود به روی هم انباشته شده بود. ما تا وقت غروب توانستیم پیکر 50 شهید را تخلیه کنیم. همه آن شهدا با ملاحظه به شماره پلاکشان، شناسایی شدند، جز یک شهید، شاید هنوز هم بی هیچ نام و نشانی باقی مانده است. برادر جانباز مرتضی شادکام
حجت الاسلام پناهیان در مراسم اختتامیه نمایشگاه انتظار لالهها که در جوار گلزار شهدای همیشه جاوید شهداء و مرقد پاک و مطهر شهدای گمنام وردنجان استان چهارمحال و بختیاری برگزار شده بود،گفت:شهداء این سربازان امام زمان (عج)در طول 8 سال دفاع مقدس با ایثار وفداکاری خود نام ایران اسلامی را زنده نگه داشتند.
حجت الاسلام شیخ احمد پناهیان به عظمت نیمه شعبان اشاره کرد وگفت: درشب و روز نیمه شعبان خداوند عنایت ویژه به بندگانش دارد و به فرموده پیامبر رحمت ، خداوند رحمان از گناهان بندگان می گذرد.
وی از برپا کنندگان این مجالس باشکوه تجلیل کرد و گفت : یکی از راه های نشان دادن میزان ارادت به خاندان پیامبر اعظم (ص) برپایی اینگونه محافل و زنده نگهداشتن شعائر الهی است .
وی گفت: ما وظیفه داریم حماسه های جاوید شهدا رادر دفاع مقدس در قالب شعر وخاطره ، نوشتن کتب ازخاطرات رزمندگان و برگزاری نمایشگاه به نسل سوم انقلاب انتقال دهیم .
در ابتدای این مراسم فرمانده سپاه ناحیه شهرکرد باتبریک نیمه شعبان گفت : سنگرهای 8سال دفاع مقدس مملواز یاد وذکر امام زمان (عج) و ندای دلربای یابن الحسن یود.
سرهنگ پاسدارایوب زمانی ادامه داد:بسیجیان با خلوص نیت ازاسلام و آرمانهای والای حضرت امام خمینی (ره) دفاع کردند .
درحاشیه این مراسم مسئول نمایشگاه انتظار لالهها گفت : به منظور زنده نگه داشتن نام ، یاد و خاطره شهداء به همت حوزه مقاومت بسیج ، نمایشگاه انتظار لاله ها در جوار قبور مطهر شهدای روستا و شهدای گمنام وردنجان استان چهارمحال و بختیاری همزمان با فرخنده میلاد با سعادت سومین امام شیعیان جهان سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و هفته پاسدار با حضور آحاد مردم و جمعی از مسئولین ، خانوادههای معظم شهداء و بسیجیان افتتاح و در سالروز ولادت با سعادت حضرت بقیت الله الاعظم (عج) طی مراسم باشکوهی به کار خود خاتمه داد .
عبدالمجید کاظمی ادامه داد:هزاران نفر ازبرادران و خواهران از این نمایشگاه که شامل: نمادی ازقبرستان مظلوم بقیع ، بیت الاحزان ، خانه حضرت زهرا سلام الله علیها ، خرابه شام ، افزون بر یکصد تصویر از سرداران شهید ، شهدای گلگون کفن و رزمندگان اسلام در طول هشت سال دفاع مقدس ، دست نوشتهها و آثار بجای مانده از شهداء و ماکت عملیاتی والفجر هشت بود بازدید کردند .
حضور درگلستان شهدا وتجدید میثاق شهدا و مولودیه خوانی ، از دیگر برنامه این مراسم بود.
من که تو را خوب میشناسم، تو شاید برای آنها که منباب ثواب به زیارت اهل قبور میآیند گمنام باشی، همگی از کنارت بگذرند و بیتوجه، چرا که نامت را در خاک ننوشتهاند، چرا که سنگ قبرت از مرمر سفید نیست، قاب عکس نداری هیچ فانونسی بر مزارت نورافشانی نمیکند، حتی سنگ قبرت تنهاست که با آبی شستشو نگردید!
ولی من تو را خوب میشناسم، خیلیخیلی خوب تو برای من گمنام نیستی، نامت بسیجی است، شهرتت دریادل و پدرت حسینی.
من تو را بارها و بارها در هفت تپه دیده بودم، آنگاه که در صبحگاهها با گروهانتان میدویدی، تیربار بر دوشت سنگینی میکرد اما لبخندت از چهره بیرون نمیرفت.
آن گاه که برای نماز وارد حسینیة گردان میشدی آرام و آهسته گوشهای میرفتی، قرآن کوچکت را از جیب پیراهنت درمیآوردی و شروع به قرائت میکردی، خدا که با تو حرف میزد برمیخاستی و به نماز میایستادی تا تو نیز با او راز بگویی. از دور حرکات لبت را میدیدم و اشکهای متصل چشمت را که بیامانت کردهبود، برای اینکه کسی متوجه حالت نگردد پیدرپی با گوشة چفیهات گونههایت را خشک میکردی.
آنگاه که نیمه شبها پهلو از بستر میکندی، فانوس آویخته از میلة چادر را برمیداشتی و بیرون میزدی، پوتینهایت را که همیشه در جای مخصوص قرارشان میدادی، بی سر و صدا میپوشیدی من دیگر تو را نمیدیدم و فقط وقتی برای نماز صبح به حسینیه میآمدم چشمانت را خون گرفته بود، اما وقتی سلامت میدادم به رویم میخندیدی بگونهای که انگار نه انگار که مدتهاست با حبیبت خلوت کرده و در دامنش میگریستی.
آنگاه که با رفقایت به مرخصی شهری میرفتی و وسایل حمامت را در چفیه سفیدت پیچیده بودی در کنار جاده خاکی منتظر تویوتا، ...
آنگاه که کمربندی از اتوبوس دور تا دور اردوگاه بعلامت فرا رسیدن کار، دلها را به شوق آورده بود، در میان بچهها نبودی، در دل شیاری تنها در خودت سی کردی تو بودی و صفحهای کاغذ و یک خودکار، تو و صفحهای کاغذ و یک خودکار و ... خدا، او میگفت و تو مینوشتی، وصیتنامه آری وآنگاه که در نیمه شب شلمچه یا سحرگاه فاو یا صلوه ظهرمهران خمپارهای در کنارت نشست تمام وجودت آتش شده بود درست مثل پروانهای شعلهور از عشق شمع ساکت و آرام بر زمین افتادی و شدی شهیدگمنام.
پس تو گمنام نیستی. تو گمنام ندیدهای بیا تا نشانت دهم، موجوداتی در این دنیا هستند که همه نامشان در نانشان پیچیده که اگر نانشان را ببری دیگر کسی آنها را نمیشناسد...
مردانگی و شرف دیانت و ایثار، غیرت حسینی و زینب، امام و شهادت در دایرة محدود ایده آل هاشان محلی از اعراب ندارد، تمام عشقشان این است که ... اگر چه بقیمت شرف خود، ... و همین، زندگی برای آنها همین است بخدا قسم همین است به همین پوچی.
آری تو گمنام نیستی.
همه کودکان مظلوم فلسطینی تو را میشناسند، همه گرسنگان محروم آفریقا تو را میشناسند، همه مسلمانانِ در بند مصر تو را میشناسند، همه گلوهای بریده خیابانهای کشمیر تو را میشناسند، همه نالههای پیچیده درسیاهچالهای بغداد و موصل تورا میشناسند، همه دریاها واقیانوسهای زلال تورا میشناسند، همه گلهای بهاری شبنم گرفته از سحر تورا میشناسند همه بغضهای ترکیده ازداغ، همة فریادهای درهم پیچیده در حلقومها
و مادرت نیز، تاکنون ندیدهای هر شب جمعه که به گلزار شهدا میآید یکراست قصد کوی شهیدان گمنام مینماید، بر سر هر قبری که نام و نشانی ندارد مینشیند و فاتحهای میخواند اما اگر دقت کرده باشی به اینجا که میرسد بیاختیار اشک از چشمانش جاری می شود، آری او اینجا احساس دیگری دارد. بوی خون شیربچه اش را اینجا به خوبی استشمام می کند، اما خوش به حالت مه از میان این همه نام، نام گمنامی را انتخاب کردی.
ولی بدان ای دریادل که اگر گمنامی این است باید بدانی که از این گمنامتر هم دراین عالم بوده، میپرسی چه کسی؟ از خودش بپرس او اکنون در بهشت با شماست به او بگو که وقتی خواهرش بر جنازهاش حاضر شد چه گفت؟
أأنت أخی؟ أأنت بن والدی! یا حسین